معنی شیر و اسد

حل جدول

شیر و اسد

ابولیث

عربی به فارسی

اسد

شیر , هژبر , شیر نر , برج اسد

لغت نامه دهخدا

اسد

اسد. [اَ س َ] (ع مص) ترس یافتن از دیدن شیر. || مانند شیر شدن. شیری نمودن. دلیری نشان دادن.

اسد. [اَ س َدد] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سدید. سدیدتر. || (ص) درست و محکم: امر اسد. (منتهی الارب).

اسد. [اَ س َ] (اِخ) ابن عبدالعزّی. ابن قصی بن اسد پدر خویلد. و او پدر خدیجه الکبری زوجه ٔ رسول است. (مجمل التواریخ و القصص ص 238 و 301).

اسد. [اَ س َ] (اِخ) یکی از شعرای ایران است. وی در عصر جهانگیرشاه بهندوستان شد و مورد عواطف شاهانه گردید و در تاریخ 1048 هَ.ق. درگذشت. از اوست:
دیروز اسد جامه ٔ هجران تو زد چاک
امروز ز غم مرد و همان جامه کفن شد.
(قاموس الاعلام ترکی).

اسد.[اِس ْ س َ] (ع ص، اِ) بُز کلان سال. (منتهی الارب).

اسد. [اُ] (ع اِ) ج ِ اَسَد. شیران. (منتهی الارب).
- اسدالغابه، شیران بیشه.

اسد. [اَ س َ] (اِخ) یکی از احبار بنی قریظه، معاصر تبع اصغر.

اسد. [اَ س َ] (اِخ) نام یکی از اصحاب پیغمبر (ص) است. و او بنا بروایتی برادر و بروایت دیگربرادرزاده ٔ خدیجه ٔ کبری است. (قاموس الاعلام ترکی).

اسد. [اَ س َ] (اِخ) (پهلوان...) ابن طغانشاه. شاه شجاع مظفری حکومت کرمان را بدو که یکی از خواص خراسانی وی بود واگذاشت. اسد بتحریک امیر سیورغتمش اوغانی و شاه یحیی بتدریج در کرمان جهت خود بتهیه ٔ اسباب استقلال پرداخت. تا مخدومشاه مادر شاه شجاع در کرمان بود نمیتوانست علناً اظهار عصیان کند ولی همین که آن خاتون از اتباع پهلوان اسد رنجیده بشیراز رفت کار داعیه ٔ سلطنت خواهی پهلوان اسد نیز بالا گرفت. در این اثناء قطب الدین اویس پسر شاه شجاع از پدر خوفناک شده بطرف کرمان رفت وخواست آن شهر را بحیله از پهلوان اسد گرفته بر آنجامسلط شود ولی پهلوان اسد او را بشهر راه نداد و اویس به اصفهان نزد شاه محمود رفت و پهلوان اسد بیشتر بر نخوت و تکبر خود افزود. شاه شجاع در سال 775 هَ.ق. عزیمت کرمان کرد و شهر را در حصار گرفت. در این ضمن شاه یحیی که خود جرأت دخالت مستقیم در قیام بر ضد شاه شجاع نداشت نایب شاه را در شیراز بقیام بر او تحریک کرد و چون این خبر بشاه شجاع رسید سلطان احمد و پسر خود زین العابدین را بمحاصره ٔ کرمان گذاشته بشیراز بازگشت. سلطان احمد در بستن راه آذوقه بر مردم کرمان سعی بلیغ کرد تا آنکه کار بر ایشان و پهلوان اسد سخت شد و نزدیک بود که آن شهر را مسخر کند، اما چون میخواست که پس از گرفتن کرمان، شاه شجاع آنجا را باو واگذارد و شاه شجاع راضی نمیشد عمداً در کار گشودن کرمان سستی کرد و شاه شجاع برادر را بشیراز خواسته دو تن از سرداران خود را به ادامه ٔ حصار شهر فرستادو ایشان بدستیاری مردم شهر کرمان را پس از نه ماه وبیست روز محاصره گرفتند و پهلوان اسد بدست اهالی قطعه قطعه شد (سال 776 هَ.ق.). (تاریخ مغول ص 432).

اسد. [اَ س َ] (اِخ) (اتابک...) صاحب دربند در زمان سلطان جلال الدین خوارزمشاه طفلی بود در تحت سرپرستی اتابکی ملقب به اسد. این اتابک بطیب خاطر بخدمت سلطان رسید و در دادن راه عبور بسپاهیان قنقلی و قبچاقی خود پیشقدم شد. جلال الدین هم او را اکرام کرد و قسمتی از اراضی خود را به اقطاع بنام او و صاحب دربند تعیین کرد و جمعی از امرای خویش را بهمراهی او بطرف دربند بفرستادولی این امرای نادان در راه اتابک اسد را بند کردندو چون بدربند رسیدند بیرون حصار شهر را بباد غارت دادند و اتابک اسد بحیله گریخته خود را بداخل باروی دربند رساند و راه ورود آن جمع را بشهر و عبور ترکان را از معبر دربند سد کرد و بواسطه ٔ این سوتدبیر امرای خودسر جلال الدین طرح اتحاد آن سلطان با ترکان قبچاقی و قنقلی مثمر ثمر نشد. (تاریخ مغول ص 127، 128).

اسد. [اَ س َ] (اِخ) نام پسر ربیعهبن نِزار که پدر قبیله ای بوده است. (منتهی الارب).

اسد. [اَ س َ] (اِخ) برج پنجم از بروج فلک. (غیاث). خانه ٔ آفتاب. (مفاتیح العلوم).بیت آفتاب. نام صورت پنجم از صور بروج فلکیه است میان سرطان و سنبله و آن را برمثال شیری توهم کرده اند و کواکب آن بیست وهفت است و خارج از صورت هشت کوکب، واز کواکب او قلب الاسد و طرفه است و هر دو از قدر اولند. (از جهان دانش). و عرب آن را لیث نامند. و بعضی اسد را مرکب از هشتادوپنج ستاره دانسته و گفته اند ستاره ٔ قلب الاسد و مجموعه ٔ جبهه و ستاره ٔ زبره و ذنب الاسد در این صورت باشد. شیر فلک. شیر سپهر:
اسد اکنون چو اسد بر فلک است
ای فلک جان تو و جان اسد.
خاقانی.
مه زآن به اسد رسد به هر ماه
تا در دم شیر نان ببینم.
خاقانی.
تو گوئی اسد خورد رأس ذنب را
گوارنده نامد برآوردش از بر.
خاقانی.
گر اسد خانه ٔخورشید نهند
داشت خورشید کرم خان اسد.
خاقانی.
بدل نغمه ٔ عنقاست کنون
نغمه ٔ جغد بر ایوان اسد.
خاقانی.
خوشه کزو سنبل تر ساخته
سنبله را بر اسد انداخته.
نظامی.
ماه امرداد فارسی (مرداد) مطابق تموز سریانی و آن سی ویک روزاست. «لا» اول آن مطابق است تقریباً با پنجم امردادماه جلالی و بیست وسیم ژویه ٔ فرنگی (یولیوس رومی). در علم احکام نجوم اسد دلالت دارد از خویها و روشها بر: ملک طبع، باهیبت، خشم آلود، سخت دل و لجوج و جافی، مکرگر، دلیر، معجب بر خویشتن، فرامشت گر با بسیار خطا و اندوهها. (التفهیم بیرونی ص 325). و از صورتها و چهره ها بر: تمام بالا و دراز، فراخ بر، پهن روی، سطبرانگشت، باریک دو ران، بلندبینی، فراخ دهان، دندانش یک از یک دور، نیمه ٔ برسوش بزرگتر، خوبروی، گربه چشم، میگون موی، شکم آور. (التفهیم ص 322). و از علتها و بیماریها: اولش قوتست با فزونی و معتدل اندر لاغری و فربهی و به آخرش ضعف است و نقصان، و بیمارناک خاصه از اندرون معده و سستی او و درد چشم و موی از سر شدن و اولش گند دهان. (التفهیم ص 329). و از گروهان مردم و پیشه وران بر: سواران و ضرابان و صیادان با شکره ها. (التفهیم ص 331). و از جایگاهها بر: کوهها و قلعه ها و بناهای بلند و کوشکهای ملوک و بیابانها و سنگ ریزه ها و زمینهای شیرناک. (التفهیم ص 333). و از شهرها و ناحیت ها بر: ترک تا بیأجوج و مأجوج و سپری شدن آبادانی آنجا. و عسقلان و بیت المقدس و نصیبین و مداین و ملطیه و میسان و مکران و دیلم و ابرشهر و طوس و سغد و ترمد. (التفهیم ص 335). و از گوهرها و کاله ٔ خانه ها بر: زره ها و جوشن ها و جامهای ریخته ٔ مرتفع و آنچ بآتش کنند، و زر و سیم و یاقوت و زبرجد. (التفهیم ص 337). و ازجانوران گوناگون بر: اسپان صعب و شیران آموخته و هرچ چنگال دارد و ماران سیاه. (التفهیم ص 339). و از درخت و گیاه بر: کشت های پراکنده و نشاندنیها. (التفهیم ص 341).

فرهنگ فارسی هوشیار

اسد

شیر درنده، شیر بیشه

معادل ابجد

شیر و اسد

581

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری